خلاصه:
افسانه ایکاباگ نسل به نسل بین اهالی سرزمین کورنوکوپیا نقل و سینه به سینه پراکنده شده بود. همه از ماجرایش خبر داشتند. در بخش شمالی کشور، در اعماق یک مرداب، هیولایی زندگی میکند که گوسفندها، بچهها و حتی آدمهای بالغ را هم میخورد. اما مردم این سرزمین که تحت حکمرانی شاه فرد بی باک زندگی میکردند و شادترین آدمهای دنیا بودند، باور نمیکردند که مشکلات این سرزمین به این هیولا مربوط باشد. چرا کسی باید یک قصه را که برای ترساندن کودکان ساخته شده است، جدی بگیرد؟