خلاصه:
این داستان، روایت مردی میانسال برای شرکت در یک مراسم یادبود است. او به محله دوران کودکیاش بازمیگردد؛ خانهشان از میان رفته اما او ناخودآگاه به مزرعهای که در انتهای جاده قرار دارد کشانده میشود؛ جاییکه در هفتسالگی با دخترکی فراموشنشدنی به نام لتی همپستاک، مادرش و مادربزرگش آشنا شده بود.
او که از دهها سال پیش دیگر دخترک را از یاد برده بود، حالا با نشستن در کنار برکهای که لتی آن را اقیانوس مینامید، گذشتههای دور را به خاطر میآورد؛ گذشتهای که میتوانست برای هرکس بسیار خطرناک و هولناک باشد، چه برسد به پسربچهای هفتساله...