خلاصه:
ریری راهراه ببر کوچولویی بود که با دوستاش توی جنگل زندگی می کرد. دوستان ریری غرش صبحگاهی او را دوست داشتند چون قبل از گرم شدن هوا بیدارشان می کرد. یک روز ریری مثل همیشه از خواب بیدار شد و دهانش را برای غرش صبحگاهی باز کرد،ولی هیچ صدایی از گلویش بیرون نیامد….