خلاصه:
سیمین بارها همراه پدر به چادرهای ایل قشقایی رفت، از زبان مردم ایل قصه های شاهنامه را شنید و با رستم، سهراب و سیاوش آشنا شد؛ اسب سواری یاد گرفت؛ هم تعزیه برای امام حسین را دید و هم سیاوشان را که مراسمی بود در سوگ سياوش. سيمين قصه ی این دیدارها را در رمان سووشون آورده است...