خلاصه:
تد و خواهرش کت، با چشمان خود میبینند که پسرخالهشان، سلیم سوار چرخ و فلک عظیم «چشم لندن» میشود، برایشان دست تکان میدهد و بالا میرود. نیم ساعت بعد که کابین پایین میآيد هیچ اثری از سلیم نیست. پلیس از یافتن هر نوع سرنخی عاجز میماند و تد و کت با اینکه رابطهی صمیمانهای با هم ندارند، تصمیم میگیرند که اختلافاتشان را کنار بگذارند و برای یافتن سلیم متحد شوند. اما تد وقتی روی یک چیز متمرکز میشود، همهی دنیا را فراموش میکند. او وسواس عجیبی برای تکرار کارها دارد. همکاری با تد اصلا آسان نیست. سلیم کجاست؟ چه بلایی سر او آمده؟