خلاصه:
ناصر حجازی از همان کودکی از دروغ گفتن و پذیرفتن حرف زور بیزار بود و شجاعت برایش اهمیت زیادی داشت؛ برای همین مقابل آدم هایی که می خواستند حق او و دیگران را پایمال کنند می ایستاد. او در شانزده سالگی در تیم دسته دومی «نادر» بازی های درخشانی انجام داد و از مربیان تیم درخواست کرد به او دستمزد بدهند، درخواستی که تا آن را انجام ندادند زیر بار بازی مجانی برای این تیم نرفت...