خلاصه:
تقریبا هیچ چیز طبیعی و مادی وجود نداشت که کویاسان از آن بترسد. اما ارواح...، درمورد آنها قضیه فرق میکرد. درست است که هرروز بچه های ده، به آن طرف پل میرفتند و در گورستان بازی میکردند؛ اما پیش از غروب خورشید به خانه هایشان برمیگردند. چون هرکس شبانه روانه گورستان شود، زنده برنمیگردد. ولی کویاسان تنها یک شب فرصت دارد که زندگی خواهرش را از سایه های سیاه آن گورستان پس بگیرد...